( 3233)هست پیر راهدان پر فطن |
|
باغهای نفس کل ّ را جوی کن |
( 3234)جوی خود را کی تواند پاک کرد؟ |
|
نافع از علم خدا شد علم مرد |
( 3235)کی تراشد تیغ دسته خویش را؟ |
|
رو، به جرّاحی سپار این ریش را |
( 3236)بر سر هر ریش جمع آمد مگس |
|
تا نبیند قُبح ریش خویش کس |
( 3237)آن مگس، اندیشهها وآن مال تو |
|
ریش تو، آن ظلمت احوال تو |
( 3238)در نهد مرهم بر آن ریش تو پیر |
|
آن زمان ساکن شود درد و نفیر |
( 3239)تا که پندارد که صحت یافتهست |
|
پرتو مرهم بر آنجا تافتهست |
( 3240)هین ز مرهم سر مکش ای پشت ریش |
|
وآن ز پرتو دان، مدان از اصل خویش |
فطن: جمع فطنه: زیرکى پر فطن: بسیار داناهوشیار.:
اى بسا علم و ذکاوات و فطن گشته رهرو را چو غول راه زن
2369 /د6
نفس کُلّ :یعنی نفس با تمام جنبههای مادی این جهانی خود و باغهای آن، جلوههای گوناگون و هواهای نفس است.
آب جو: کنایه از این است که بیمار نمىتواند خود را علاج کند.
تیشه دسته خود را نمىتراشد: نظیر چاقو دسته خود را نبرد. در امثال و حکم معنى مثل را چنین نوشته است: «نزدیکان و دوستان به یکدیگر آسیب نرسانند.» لیکن در بیت مولانا معنى این است که کس زیان را از خود باز نتواند داشت، یا کس به تنهایى بر دستگیرى خود توانا نیست.
جراح: استعارت از ولى کامل وانسان راه دان است.
پندارد: فاعل آن هرکسی است که گرفتار غرور وهوای نفس باشد.
بر سر هر ریش: در این بیت و بیت بعد مولانا تشبیهى عارفانه آورده است. تشبیه محسوس به معقول. چنان که مىدانیم در قدیم که وسایل گند زدایى فراوان نبود غالباً مگسها بر روى ریشهایى که بر دست و صورت و گردن و دیگر اندامهاى برهنه بود مىنشستند و زخم را زیان مىرساندند، اما در ظاهر زشتى زخم را مىپوشاندند. مولانا اندیشهها و آرزوها و مال اندوزى را به مگس همانند کرده است، و تیرگى درون را به زخم.
پرتو: کنایه از نفوذ معنوی پیر طریقت دراصلاح احوال مرید وسالک است.
( 3233) آن که جویهاى باغ نفس کل را مىکَند و پاک مىکند پیر زیرک راهدان است.( 3234) جوى کجا مىتواند خود را پاک کند دانش مرد وقتى نافع است که از دانش خدا باو کمک شود.() آب جو نمىتواند جهل نفس خود را از میان ببرد. ( 3235) کى تیغ مىتواند دسته خود را بتراشد برو و این زخم خود را در اختیار جراحى قرار ده.( 3236) براى اینکه کسى قبح زخم خود را نبیند مگسها روى آن مىنشینند.( 3237) مگسها عبارت از آرزو و آمال تو است و زخم عبارت از تیرگى حال تو. ( 3238) اگر پیر بر زخم تو مرهم نهد آن وقت است که دردها ساکت شده تیرگى حالت بر طرف مىگردد. ( 3239) باز هم گمان مکن که صحت یافتهاى این پیر تو مرهمى است که بر زخم تو نهادهاند و از اثر او است که درد ساکت شده.( 3240) پس از مرهم دست نکش و سرکشى نکن و این حالت خوشى که دارى از پرتو مرهم بدان نه از ذات خودت.
در این قسمت از ابیات سخن از این است که چگونه میتوان درون آلوده به غرور و هوای نفس را مانند جوی آب، لایروبی کرد؟ مولانا میگوید: این بیماری را باید بهدست پیر توانمند راهشناس هوشمند، کسی که جویبار تن و روان انسان را از رسوبات بیماری پلیدی و کثافات ظاهری و باطنی پاک میکند، سپرد. البته با توجه به دشواری این بیماری سرطانی، باید توجه داشت که علم و هوشمندی مرد کامل هم، در صورتی سودمند است که به علم الهی پیوسته باشد.
بنابراین، لایروبی بستر نفس از نفسانیات و هواهای نفسانی و رذایل اخلاقی، به وسیلهْ جرّاح ماهر الهی، امری است ضروری؛ زیرا انسان خود نمیتواند این جرّاحی را انجام دهد، چرا که چاقو هیچگاه دسته خود را نمیبرد؛ مثال دیگر، برسر هر زخمی مگسان بسیار جمع میشوند، آن زخم چنان از مگسها پوشیده میشود که کسی نمیتواند زشتی زخم را تشخیص دهد، منظور مولانا از زخم و مگس، افکار فاسد و اندیشههای نامعقول و تباه کنندهْ انسان متکبر است که از تاریکیهای درونش سرچشمه میگیرد. زمانی این درد مزمن آرام میگردد که آن مرد راهدان و آن جرّاح ماهر، مرهمی از صفا و معرفت بر آن بنهد. تا زخم در پرتو مرهم، بهبود نسبی یابد. بههوش باش تا از مرهم، سرکشی و عصیان نکنی و آگاه باش صحتی که بهدست آمده، نتیجهْ مرهم ارشاد و تزکیه پیر بوده نه از گوهر وجودی تو. چنان که کاتب وحى چون بر اثر نوشتن کلام الهى نورى در دل خود یافت پنداشت که آن نور از اوست و او نیز به مرتبه پیمبرى رسیده است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |